چرا من نمی توانم دایناسور باشم؟
کودکان با ایفای نقشهای محبوبشان، زندگی میکنند. به این معنا که چنان در نقش خود فرو میروند که براحتی نمیتوان شخصیت خودشان را از شخصیت آن نقش جدا کرد.
در اینگونه موارد جدا کردن آنها از نقشی که در آن فرو رفتهاند نوعی نادیده گرفتن شخصیت آنهاست. اما ما میدانیم که بعضی کارها با بعضی موقعیتها جور در نمیآید و کودکان نیز خوب است این تمایز را بفهمند.
خلاصه داستان “چرا من نمی توانم دایناسور باشم؟” از این قرار است که خاله نلی دارد ازدواج میکند و قرار است مراسمی برگزار شود. نلی هم قبول کرده که ساقدوش باشد. اما نلی میخواهد با لباس دایناسوریاش به عروسی برود. او لباسش را خیلی دوست دارد و وقتی آن را میپوشد تصور میکند یک دایناسور واقعی است. مامان و بابا عجله دارند و نلی هم زیر بار نمیرود.
آنچه ما در این داستان با آن روبرو هستیم، زیر پا گذاشتن یعضی قوانین نانوشته از طرف بچههاست. شما در اینگونه موارد چه رفتاری از خود نشان میدهید؟ چطور است از زاویهی دید نلی به ماجرا بنگریم شاید کمی متفاوتتر عمل کنیم.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.