تا خانه در باران
خداحافظ مامانبزرگ
مامانبزرگ گفت: خدانگهدار فرنسی! مراقب خودتان باشید باران میآید، تا خانه خیلی راه است.
فرنسی جواب داد: «مراقبیم. مگر نه مامانی؟»
مامان گفت: «بله حتماً»
به نظر میرسید ماشین قرمز کوچکشان تمام دل و جرئتش را جمع کرده و بیرون آماده ایستاده تا به جاده بزند.
اگر بپرسیم آغاز داستان «تا خانه در باران» کجاست شاید در نگاه اول پاسخ این باشد: «خب معلوم است آنجا که فرنسی میگوید خداحافظ مادربزرگ». این جمله آغاز داستان است. اما به نظر من شروع داستان اینجا نیست. شروع داستان جایی است که ماشین قرمز کوچک تمام دلوجرئتش را جمع کرده و بیرون آمده تا به جاده بزند و مسافرانش را در هنگامهی طوفان و رگبار به خانه برساند.
اما داستان، قصه همین دو مسافر نیست. مسیر سفر، ماجراهایی که در بزرگراه اتفاق میافتد، آن ماشین بزرگ و سرعتش و … داستانهای موازی این قصه هستند.
قصه با تصاویری بارانی از داخل ماشین میگذرد؛ خرگوشی که دنبال سرپناه میگردد یا شاهینی که در آسمان شکارش را گمکرده. حتماً شکاری که گمکرده همین خرگوش است که اگر اینگونه باشد همین باران پردردسر است که نجاتبخش است.
قصه این کتاب باران است. باران، لطف آسمان به زمین. همان که زمین را زنده نگه میدارد و شاهدش مادری است که زندگی دیگری در راه دارد.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.