ماری ادلند دخترک دانشمند
تا حالا شده کسی به رویاهایت بخندد؟
ماری ادلند دخترک دانشمند تا سه سالگی یک کلمه هم حرف نزد!
مدام توی تختش بالا و پایین میپرید و به اینطرف و آنطرف سرک میکشید. انگار در سکوت مشغول کشف دنیا بود.
ماری ادلند دخترک دانشمند یاد گرفته بود که از درودیوار بالا برود و حسابی خوش بگذراند. تا وقتی بیدار بود کسی از دستش آسایش نداشت از بس ریختوپاش میکرد.
تمام روز میدوید و به همهچیز نگاه میکرد و به همهی صداها گوش میداد. تا اینکه شب میشد و او از شدت خستگی از حال میرفت. اما ماری یک مشکل بزرگ داشت. نمیتوانست حرف بزند. روزها میگذشت و او بزرگ و بزرگتر میشد ولی همچنان حرف نمیزد و ساکت میماند.
بابا و مامان هم خیلی نگران بودند بااینحال سعی میکردند خونسردی خودشان را حفظ کند. آنها میدانستند کله ماری پر از حرفهایی برای گفتن است.
تا اینکه یک روز اتفاق عجیبی افتاد. آن روز مثل همیشه ماری ادلند تمام خانه را بههمریخته بود. وقتی هم پدر و مادر سراغی از او گرفتند، دیدند که روی ساعت بزرگ خانه ایستاده. او رفته بود روی نوک ساعت. پدر و مادر که ترسیده بودند نمیدانستند چی کار کردند. اما بعد اتفاق عجیبتری افتاد.
ماری ادلند زبان باز کرده بود. فکر میکنید اولین کلمهای که به زبان آورد چه بود؟
همه پدر و مادرها گاهی از دست کودک خود به تنگ میآیند. مخصوصاً اگر این کودک پر جنبوجوش باشد.
سروکله زدن با چنین کودکی حوصله زیادی میخواهد. خیلی از پدر و مادرها در اینگونه مواقع به سادهترین شیوه ممکن روی میآورند. آنهم زور گفتن به بچه و ترساندن او تا ساکت شود.
این کار ممکن است برای مدتی کوتاه کودک را ساکت کند و حتی مانع از جنبوجوش او شود اما بعد به شکل دیگری خودش را نشان خواهد داد.
اصولاً ذهن ما انسانها مثل یک دیگ بخار است که نمیتوانیم برای همیشه جلویش را بگیریم این دیگ جوشان یک روز منفجر شود. پس چهبهتر که سراغ راههای ساده و کوتاهمدت نرویم. حوصله به خرج بدهیم و با کودکان همراهی کنیم.
داستان “ماری ادلند دخترک دانشمند” هم برای کودکان مناسب است و هم برای پدر و مادرها. به نظرم هر دو بهتر است باهم این داستان را بخوانند چون در حین خواندن آن به درک تازهای از هم میرسند.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.